دغدغه های یک خاندان

ما همه هم خونیم!

دغدغه های یک خاندان

ما همه هم خونیم!

نظرسنجی

 انتظار ها به سر رسید 

بالاخره پس از ماه ها انتظار و دل شوره* دو تیم پرطرفدار استقلال و پیروزی* در تاریخ 10/7/1388 ساعت ۱۴:۳۰ با یکدیگر به رقابت می پردازند

 

یه نظرسنجی می زاریم(می ذاریم)واسه دربی فردا: 

 

به نظرتون استقلال  می بره یا پرسپولیس می بازه؟  

 

حتما نظر بدین می خوایم ببینیم استقلالی ها بیشترن یا  پرسپولیسی ها

 

دل شوره*: ربط این کلمه به موضوع رو حدس بزنین 

پیروزی*: چون این کلمه بعد از استقلال اومد مجبور شدم واژه ی "پرطرفدار" رو واسه این تیم هم بکار ببرم از همه ی طرفداران استقلال کمال پوزش را دارم

با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر  

 

کنم  بهتر است تا این  


که در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم .

 

دکتر علی شریعتی


سلام به حضور همه  

امیدوارم منو در جمع خودتون بپذیرید  

 اولین پست را ادبی میذارم: 

دعوای حافظ و شهریار و صائب!
 

 

دعوایی که بین حافظ و صائب و شهریار بر سر “آن ترک شیرازی” اتفاق افتاده: 

 

به قول حضرت حافظ:اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم سمرقند و بخارا را
 

و صائب در جواب می گوید:هر آنکس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم سر و دست و تن و پا را
 

و شهریار در جواب می گوید:هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم تمام روح و اجزا را
 

و دوستی گوید:هر آن کس چیز می بخشد، به زعم خویش می بخشد
یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
کسی چون من ندارد هیچ در دنیا و در عقبا
نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را

طلب بخشش

کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟

بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.

نامه شماره یک
سلام خدای عزیز

اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
دوستار تو
بابی

بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.

نامه شماره دو

سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
بابی

اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.

نامه شماره سه

سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
بابی

بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت. رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.

بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزدید ) و از کلیسا فرار کرد.

بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.

نامه شماره چهار

سلام خدا
مامانت پیش منه. اگه می خواییش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.بابی

تبریک

سلام خدمت همه خاندان محترم  

 اول مهرتون مبارک  

 

این دفعه نوبتی هم باشه، نوبت سه تن از افراد سرشناس خاندانه.... 

آقا محمدحسن و آقا صادق و عمو رحمت الله

 

تبریکات صمیمانه دیگر اهالی خاندان رو بپذیرین 

 

 

با آرزوی عمری سرشار از موفقیت و سربلندی 

(راستی کی بزرگتره؟)